از آسمان برگرد!

upload picture آپلود عکس   

                    

 زهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره خوبم نمی تونن یادتو ازم بگیرن ! 

 

 

 

 

 

حکمت!!

آخرین بارو خوب یادمه که داشتی می رفتی ولی نمی دونستم که این رفتن دیگه برگشتن نداره  سارافون نوک مدادی شلوار خاکستری شال خاکستری دو تا چمدون که یکی لباس بود و یکی کتاب وقتی دستت بودن مثل الاکلنک شده بودی یدستت پایین یه دست بالا هزار بار خدافظی کردی تا وقتی از خونه رفتی بیرون عقب عقب می رفتی .رفتی رفتی رفتی فقط و دیگه برنگشتی با غم برنگشتنت چه کنم زهره  ..................سرود رفتن و رفتن وبرنگشتنها 

همه می گن باید فراموشت کنم همه می گن باید غم نبودنتو فراموش کنم .مگه می شه زهره اگه من نبودم تو مرده بودی حالا که تو نیستی من یادم بره ؟یادم بره بودنتو می گن حکمت بوده 

مرده شور حکمتو ببره چه حکمتی بود حالم از کلمه حکمت به هم می خوره این همه دزدو قاتل و قاچاقچی و آدم وحشی باید راست راست تو دنیابچرخن جنایت کنن تو باید بمیری که حکمت بوده وقتی نبودنتو بامرگ پدر بزرگ مادر بزرگهای ۲۰۰۰ سالشون مقایسه می کنن آتیش می گیرم ....نمی خوام یادم بره که بودی که دوست داشتم که دوست دارم که می خوام بهت فک کنم نمی خوام فکرتو ازم بگیرن می خوام اشکام فقط مال تو باشه .

روزهای بدون ِ زهره

از این نبودن بدم میاد ، از بودن ِ خودم بدم میاد ،از این در جریان بودن ِ زندگی بدم میاد !!! کاش زودتر ....

زهره ....

بارون میاد جر جر ...


بارون میاد جرجر، گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره، آبش سیاه و شوره
آی خدا کشتی بفرست، آتیش بهشتی بفرست
جاده‌ی کهکشون کو، زهره‌ی آسمون کو
چراغ زهره سرده، تو سیاها می‌گرده
ای خدا روشنش کن،فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر، بارون میاد جرجر
بارون میاد جرجر، رو گنبد و رو منبر
لک‌لک پیر خسه، بالای منار نشسه
لک‌لک ناز قندی، یه چیزی بگم نخندی
تو این هوای تاریک، دالون تنگ و باریک
وقتی که می‌پریدی، تو زهره رو ندیدی؟
عجب بلایی بچه، از کجا می‌یایی بچه
نمی‌بینی خوابه جوجه‌م، حالش خرابه جوجه‌م
از بس که خورده غوره، تب داره مثل کوره
تو این بارون شرشر، هوا سیا زمین تر
تو ابر پاره‌پاره، زهره چی کار داره
زهره خانم خوابیده، هیچ کی اونو ندیده
بارون میاد جرجر، رو پشت‌بو‌م هاجر
هاجر عروسی داره، تاج خروسی داره
هاجرک ناز قندی، یه چیزی بگم نخندی
وقتی حنا می‌ذاشتی، ابرواتو ور ‌می‌داشتی
زلفاتو وا می‌کردی، خالتو سیا می‌کردی
زهره نیومد تماشا، نکن اگه دیدی حاشا
حوصله داری بچه، مگه تو بی‌کاری بچه
دومادو الان می‌یارن، پرده رو ور می‌دارن
دستمو می‌دن به دستش، باید دارا رو بستش
نمی‌بینی کار دارم من، دل بی‌قرار دارم من
تو این هوای گریون، شرشر لوس بارون
که شب سحر نمی‌شه، زهره به در نمی‌شه
بارون می‌یاد جرجر، رو خونه‌های بی در
چهار تا مرد بیدار، نشسه تنگ دیفار
دیفار کنده‌کاری،نه فرش و نه بخاری
مردا سلام علیکم! زهره خانم شده گم
نه لک‌لک اونو دیده، نه هاجر ور پریده،
اگه دیگه برنگرده، اوهو، اوهو چه درده!
بارون ریشه ریشه، شب دیگه صب نمی‌شه
بچه خسه مونده، چیزی به صب نمونده
غصه نخور دیوونه، کی دیده که شب بمونه
زهره‌ی تابون این‌جاس، تو گره مشت مرداس
وقتی که مردا پاشن، ابرا زِ‌هم می‌پاشن
خروس سحر می‌خونه، خورشید خانوم می‌دونه
که وقت شب گذشته، موقع کار و کشته
خورشید بالا‌بالا، گوشش به زنگه حالا
بارون می‌یادجرجر، رو گنبد و رو منبر
رو پشت بو‌م هاجر، روی خونه‌های بی‌در…
ساحل شب چه دوره، آبش سیا و شوره
جاده‌ی کهکشون کو، زهره‌ی آسمون کو
خروسک قندی قندی، چرا نوکتو می‌بندی
آفتابو روشنش کن، فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر، بارون می‌یاد جرجر
......
احمد شــــاملو

بی تو میشه زنده بود،زندگی نمی شه کرد

حالا تمام فلسفه و نوجوانی میشود خاطره ای تلخ و سیاه که فقط خودم عمق سیاهی اش را میفهمم! باورت میشود یک شبه دیواری بزرگ فرو ریخت ؟ فرو ریخت و من چه آسان شکستم

نمی توانی آن را با خودت ببری

نمی توانی آن را با خودت ببری

نمی توانی آن را با خودت ببری

برای اینکه تو آن را نیاورده ای

تا وقتی که در اینجا هستی می توانی از آن استفاده کنی

اما وقتی که خواستی بروی حق نداری آن را با خودت ببری.

آن ترانه را تو ننوشته ای

فقط یاد گرفته ای که چطور آن را بخوانی

شاید بتوانی کمی نور بتابانی

اما نمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی.

کفش هایم را دیگری خواهد پوشید

جاده ای که در آن قدم می زنم

دیگری خواهد پیمود

معشوقه هایم را

دیگران تصاحب خواهند کرد

تنها چند تا آهنگ و چیز های دیگر

برای دوستانی که با دقت انتخاب شده اند، باقی خواهد ماند.

دوستانی که زیاد نیستند اما با دقت انتخاب شده اند

دوستانی که زیاد نیستند اما با دقت انتخاب شده اند

چند تا آهنگ و چیز های دیگر

برای دوستانی که با دقت انتخاب شده اند،

باقی خواهم گذاشت

حالا دیگر نیازی نیست بگویی

نخستین کسی هستم که عاشقت شده است،

برای اینکه چنین نیست

آنقدر خام نیستم که فکر کنم

آخرین عاشق تو من خواهم بود

پس قولی نمی دهم.

شاید حرفم را باور کنی

و اجازه بدهی ترانه ای بخوانم

قبل از اینکه از هم جدا شویم.

قبل از اینکه از هم جدا شویم.

قبل از اینکه از هم جدا شویم.

گروهی درست می کنیم و ترانه ای می خوانیم

قبل از اینکه از هم جدا شویم.

آه، نمی توانی آن را با خودت ببری

برای اینکه تو آن را نیاورده ای

برای اینکه تو آن را نیاورده ای

تا وقتی که در اینجا هستی می توانی از آن استفاده کنی

اما وقتی که خواستی بروی حق نداری آن را با خودت ببری.

آن ترانه را تو ننوشته ای

فقط یاد گرفته ای که چطور آن را بخوانی

شاید بتوانی کمی نور بتابانی

اما نمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی.

شاید بتوانی کمی نور بتابانی

اما نمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی .

آه نمی توایم آن را با خود ببریم

برای اینکه ما آن را نیاورده ایم

تا وقتی که در اینجا هستیم می توانیم از آن استفاده کنیم

اما وقتی که خواستیم برویم حق نداریم آن را با خودمان ببریم.

نه آن ترانه را ما  ننوشته ایم

فقط یاد گرفته ایم که چطور آن را بخوانیم

شاید بتوانیم کمی نور بتابانیم

اما نمی توانیم یک روز آفتابی خلق کنیم.

                                        شل سیلور اشتاین

زندگی آسان نیست [نه'نه'نه] 

زندگی آسان نیست [چه کسی گفته است که می تواند آسان باشد] 

زندگی آسان نیست 

وهیچ چیز مفت .مفت.مفت به دست نمی اید  

زندگی آسان نیست [صدایم را می 

شنوی] 

زندگی آسان نیست ار[ آن هرجه می دانی به من بگو]   

زندگی آسان نیست  

وهیچ چیز مفت .مفت.مفت  

زندگی آسان نیست

زندگی آسان نیست 

زندگی آسان نیست

!

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

فروغ

بعد از تو

ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و
روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
و به صدای سوت کارخانه های
اسلحه سازی دل بستیم
بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب و با
قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم
زنده باد
مرده باد
و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر
بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می
بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
صدای باد می آید
صدای باد می آید ای هفت سالگی
بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای
جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم
مابی چراغ به راه افتادیم
و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام
کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چه قدر باید پرداخت ؟ ...

جمعه 2 مرداد ماه سال 1388

خواهرم ...

شاعر نیستم

زل زدم به آسمانی که می بارد

و وقتی تنها باشی

و شاعر هم نباشی

توفیری ندارد صدایش با صدای شاش

زل زدم به آسمانی که می بارد

بسان شاعران که چشم انتظار ترانه ای چشم می دوزند

و صدای باران برای شان توفیر دارد با صدای شاش 

 

 

 

آخرین شعر ِ زهره نازنینم!

جمعه 2 مرداد ماه سال 1388

آینه ی شکسته!

آینه ی شکسته

بیایید ، بیایید که جان دل ما رفت
 بگریید ، بگریید که آن خنده گشا رفت
برین خک بیفتید که آن آلاله فرو ریخت
 برین باغ بگریید که آن سرو فرا رفت
 درین غم بنشینید که غم خوار سفر کرد
 درین درد بمانید که امید دوا رفت
دگر شمع میارید که این جمع پرکند
 دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت
 رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت
 رخ حسن مجویید که آن اینه بشکست
 گل عشق مبویید که آن بوی وفا رفت
 نوای نی او بود که سوط غزلم داد
 غزل باز مخوانید که نی سوخت ، نوا رفت
 ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد
 بپرسید ، بپرسید که آن ماه کجا رفت
 زهی سایه ی اقبال کزو بر سر ما بود
 سر و سایه مخواهید که آن فر هما رفت  

یکشنبه 4 مرداد ماه سال 1388

زهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره!

دلم زهره می خواهد،دلم خاطرات ِ با زهره می خواهد ،دلم می خواهد با زهره بودن را ،دلم کودکی ام را می خواهد،دلم پچ وپچ های زهره و بهاره را می خواهد که هیچ وقت نفهمیدم چه بود،دلم می خواهد تویِ رختخوابم توی بیداری بشاشم وصبح به همه بگویم که دیشب خواب مستراح دیدم ، دلم زهره می خواهد ،دلم زهره ای می خواهد که باشد ،که خاطره نباشد ،که زنده باشد ،که بماند که نرود که تا من هستم باشد ،دلم می خواهد دوباره رئیسمان باشد من و هادی را دو طرفش بگذارد و از آسمان بگوید از سفینه ای که می خریم ،دلم شعرهایش را می خواهد که بگوید ،که بخواند که گوش بدهم که نظر بدهم که خوشم بیاید ،دلم می خواهد موهایمان را باهم آبی وبنفش کنیم و دلم می خواهد باهم بخریم هر چه که دیگران می گویند آشغال است ،دلم مغازه ای می خواهد که زهره فروشنده اش باشد ،مثل آن سالها که زهره وبهاره توی انباری مغازه داشتند ،دلم پفک های بدون مارک زهره را می خواهد ،دلم زهره می خواهد همان زهره که دلم برایش تنگ شده اصلا دلم هیچ نمی خواهد فقط زهره می خواهد! که باشد که حرف بزند که بخندیم که نگاهش کنم ،دلم زهره را برای همیشه می خواهد........

سه شنبه 6 مرداد ماه سال 1388

زهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره

پارسال تولدت پیشت بودم ،امسالم پیشت بودم امسال با پارسال چقدر فرق داشت ،امسال تو یه سنگ 170 سانتی بودی.وپارسال یه دختر 168 سانتی!

 

 

زهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره

پارسال تولدت پیشت بودم ،امسالم پیشت بودم امسال با پارسال چقدر فرق داشت ،امسال تو یه سنگ 170 سانتی بودی.وپارسال یه دختر 168 سانتی!

خواهرم ...

شاعر نیستم

زل زدم به آسمانی که می بارد

و وقتی تنها باشی

و شاعر هم نباشی

توفیری ندارد صدایش با صدای شاش

زل زدم به آسمانی که می بارد

بسان شاعران که چشم انتظار ترانه ای چشم می دوزند

و صدای باران برای شان توفیر دارد با صدای شاش