شعر ... استاین

 


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


اگه آدم قد یه بند انگشت باشه , میتونه برای مدرسه رفتن سوار کرم بشه .
یه قطره اشک مورچه میتونه استخر شنای آدم بشه .
یه ریزه خورده نون میشه وفور نعمت
و میتونه دست کم هفت روز آدم رو نگه داره بی منت ,
یه حشره کک براش یه هیولای ترسناک میشه
اگه آدم قد یه بند انگشت باشه .
اگه آدم قد یه بند انگشت باشه , میتونه از زیر در رد بشه ,
وقتی میخواد بره مغازه , یه ماه طول میکشه .
یه پر کوچیک میشه رختخواب آدم ,
روی یه تار عنکبوت میتونه تاب بخوره دم دم ,
اونوقت یه انگشتتونه اندازه کلاه سرشه
اگه آدم قد یه بند انگشت باشه .
آدم میتونه توی ظرفشویی آشپزخونه ,
روی یه تیکه از این آدامس درازها , موج سواری کنه .
البته آدم نمیتونه مامانش رو بغل کنه , فقط باید شصتش رو بغل کنه .
آدم با ترس و لرز از زیر پای مردم در میره ,
ظمنا یه شب تمام طول میکشه اگه بخواد یه قلم رو برداره .
( این شعر هم چهارده سال طول کشید تا شد نوشته چون قد من فقط یه بند انگشته)

شل بی


اختراع

موفق شدم، موفق شدم!
حدس بزنین موفق به چه کاری شدم!
یه چراغ اختراع کردم که پریزش به خورشید می خوره.
خورشید خودش به قدر کافی پر نوره
لامپ هم به کفایت قدرتمنده
ولی، ای وای، فقط یه چیز کار رو خراب کرده ...
سیم به اندازه کافی بلند نیست.

چاشنی آسمون

یه تیکه ای از آسمون
کنده شده و
از توی درز پشت بون
افتاد درست توی آش من،
تالاپ!
می خوای راستش رو بگم برات؟
من معمولاً از آش عدس بدم میاد
اما به هر حال می دونم
که این رو تا آخر می خورم!
چه خوشمزه س، خوشمزه
(فقط چون از تو سقف افتاده، یک کم طعم گچ میده)
اما خیلی خوشمزه س، خدا جونم
می تونم قد یه دریا از این آتش بخورم
یه ذره چاشنی آسمون
چه طعمی عوض می کنه، خدا جون.