-
شل بی..
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 20:12
هی! جدایی خیلی سخته! این و تو نمی فهمی. اما حد اقل سعی کن درک کنی...
-
عمو شلبی
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:11
زندگی نامه شل سیلورستاین شل سیلورستاین شلی سیلورستاین که بیشتر با نام شل سیلورستاین شناخته شده است . در سال ۱۹۳۲ در شیکاگو ایالت ایلی نوی امریکا متولد شد . عمده شهرت وی برای شعرهایش در ادبیات کودکان است . هر چند که کاریکاتوریست آهنگساز ترانه سرا و خواننده فولکلور نیز هست . همچنین موسقی فیلمهای متعددی را تصنیف کرده که...
-
فروغ
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 14:44
تنها صداست که میماند چرا توقف کنم چرا ؟ پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند افق عمودی است افق عمودی است و حرکت : فواره وار و در حدود بینش سیاره های نورانی می چرخند زمین در ارتفاع به تکرار می رسد و چاههای هوایی به نقب های رابطه تبدیل می شوند و روز وسعتی است که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد چرا توقف کنم ؟ راه از...
-
سهراب أوای گیاه
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 11:42
از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم مغاک چنبش را زیستم هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد من ترا زیستم شبتاب دوردست رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد و...
-
سهراب (شب کرانه)
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 11:35
میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد درخت نقشی در ابدیت ریخت انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟ و اینک هرهدیه ابدیتی است این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟ و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند گفتی...
-
سهراب (شب هم آهنگی)
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 11:31
لب ها می لرزند شب می تپد جنگل نفس می کشد پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانه ات را می فشارم و باد شقایق دوردست را پر پر می کند به سقف جنگل می نگری ستارگان درخیسی چشمانت می دوند بیاشک چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست دستانت را می گشایی گره تاریکی می گشاید لبخند می زنی رشته رمز می لرزد می نگری...
-
چت با یه آدم نسبتا دیونه
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 03:58
maryam2e: hi masoud azimi: salam masoud azimi: sarvaram khoobin? maryam2e: bebin man sarvare u nistam maryam2e: faghat mikham bedonam maryam2e: baram ajibe maryam2e: chand ta arbab dari maryam2e: ? masoud azimi: ok masoud azimi: axeto bezar bebinam masoud azimi: alan hichi maryam2e: man ax nadaram maryam2e: ta hala...
-
استاین
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 03:14
پوست من گندمگون است سفید و زرد و صورتی است چشم هایم سبز و آبی و خاکستری است شب ها نارنجی هم می شود موهایم بور و بلوطی و خرمایی است وقتی خیس است به نقره ای هم می زند اما در قلبم رنگ هایی است که هیچ کس تا کنون نساخته است
-
من دوستت دارم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:55
من دوستت دارم خدا هرکسی را که مثل من خوب باشد، دوست دارد اما هر کسی را که مثل تو بد باشد، دوست ندارد اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم چون دلم برایت می سوزد، وقتی می بینم هیچ کس دوستت ندارد
-
شل..
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:51
در بعدازظهر خسته کننده ای، هشت بادکنک که کسی آنها را نمی خرید. با نخهاشون تصمیم به پرواز گرفتند. پروازی آزاد و به هر جا که دلشان می خواست! یکی بالا رفت که خورشید را لمس کند – پاپ! یکی فکر کرد سری به بزرگراهها بزند – پاپ! یکی خواست روی کاکتوسها چرتی بزند – پاپ! یکی ایستاد که با بچه بی حواسی بازی کند – پاپ! یکی خواست...
-
شل ..استاین
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:45
خدایا برای سال نو ازت شیرینی می خوام با یه لباس قشنگ یه عروسک گنده و اگه ممکنه "یه ذره عشق"، حتی اگه فقط، یه ذره کوچولو مونده باشه!
-
اولین اعتراف عاشقانه
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:45
اولین اعتراف عاشقانه اولین بار که بخواهم بگویم « دوستت دارم » خیلی سخت است ... تب می کنم عرق میکنم می لرزم ... جان می دهم هزار بار می میرم ... و زنده می شوم دوباره پیش چشمهای تو تا بگویم دوستت دارم اولین بار که بخواهم بگویم « دوستت دارم » خیلی سخت است اما آخرین بار آن از همیشه خیلی سخت تر است و امروز می خواهم برای...
-
ما همدیگر را دوست داریم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:43
ما همدیگر را دوست داریم من خوشحالم که خودم هستم زیرا من شبیه تو نیستم تو هم خوشحال باش که خودت هستی چون اصلا ً شبیه من نیستی برای همین است که ما می توانیم با هم دوست باشیم و چه خوب است دوستی دو تا آدم مثل ما که اصلا ً شبیه هم نیستند اما همدیگر را دوست دارند ...
-
شعر پاهای کثیف
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:27
شعر پاهای کثیف آه ، پاهای کثیفی دارم نمی توانم تمیزشان کنم. پاهای کثیفی دارم برای اینکه مدت زیادی در خیابان های کثیف« با این و آن » دست به یقه می شدم من با پاهای کثیف از آنجا می آیم . پاهای کثیفی دارم که به آنها افتخار نمی کنم . پاهایم کثیف اند ولی نمی توانم از آنها جدا شوم . شاید کثیف کنم ملافه های تمیز و قشنگت را،...
-
اگه چی بشه چی
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:20
اگه چی بشه چی دیشب، وقتی خواستم بخوابم. چند تا «اگه چی بشه چی؟» به فکرم اومد. تا صبح جلوی چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه کردن و همان آواز قدیمی «اگه چی بشه چی» رو خوندن: اگه توی مدرسه درسم بد بشه چی؟ اگه در استخرو تخته کنن چی؟ اگه توی خیابون کتک بخورم چی؟ اگه توی لیوانم سم باشه چی؟ اگه یه باری شروع کنم به گریه چی؟ اگه مریض...
-
حسین پناهی
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 01:53
اباد نابود ویران چه باید کرد در اینبلبشووووووووو چراغ بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت اولین و آخرین خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که...
-
قصه کودک
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 04:50
گرگی در لباس میش روزی روزگاری یک گرگ بدجنس برای پیدا کردن غذا دچار مشکل شد. چون گله ای که برای چرا به آن کوه و چمنزار می آمد یک چوپان دلسوز و یک سگ دقیق داشت. آنها مواظب هر اتفاقی در گله بودند. گرگ گرفتار شده بود و نمی دانست چکار بکند تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی افتاد. او یک پوست گوسفند را پیدا کرد. گرگ آنرا برداشت و...
-
هر چند من ندیده ام
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 01:17
هر چند من ندیده ام این کور بیخیال این گنگ شب که گیج و عبوس است -خود را به روشن سحر نزدیک تر کند لیکن شنیده ام که شب تیره - هرچه هست- آخر ز تنگه های سحرگه گذر کند............
-
پریا"شاملو "
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 04:18
سلام به همه احالی دنیای مجازی روزگار همتون به شادی باشه ماروهم دعا کنین یکی بود یکی نبود . جز خدا هیچی نبود زیر این طاق کبود ٬ نه ستاره نه سرود . عمو صحرا ٬ تپلی با دو تا لپ گلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دو قلو چپقش خالی و سرد دلکش دریای درد ٬ در باغو بسه بود دم باغ نشسه بود : « عمو صحرا ! پسرات کو ؟ » - لب دریان...
-
خاک و دوشنبه "از دست نوشته های خودمه "
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 01:08
بارون می باره خاک گل میشه.دنیا خیس میشه راه میرم توی جاده آخ که دیگه فرنگیس عشق تو داغونم کرد به کی بگم که چشمات تو غصه ..... آه.........غصه خیلی وقت غصه نخوردم دیشب تو فال قهوم یه نفر بود که من دوسش داشتم اما لیاقت دوست داشتن نداشت یعنی کی بود نمی دونم اخه هیشکی ارزش دوس داشتنو نداره ..........بارون نمی باره گل خاک...
-
داستان خودم
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 01:37
یکی بودو یکی.... یکی بود و یکی دیگر را دقیقا یادم نمی آید بود یا نبود ، اما آن یکی که بود مثل همه کسانی که یک روز عاسق می شوند زیر درختی که احتمالا موش ریشه اش را جویده ،نشسته بود آسمان را رمه های قاطر بی چوپان پر کرده بود و باد می وزیدو باد می وزیدو باد می وزیدو باز هم باد می وزید . آن یکی که بود سرش را روی دست هایش...
-
یکی بودو یکی دیگر.......................
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 01:33
طرحی از یک کابوس خوابم نمی آمد سرم را در بالشت فرو کرده بودم می ترسیدم می ترسیدم که آنها دوباره به من حمله کنند همان کابوس های همیشگی از پنجره به آسمان خیره شده بودم .آسمان پر از لکه های تیره بود مادر بزرگم همیشه می گفت این ها ردپای شیاطین اند .ابرهای وهمناک درآسمان نعره کشان از این سو به آن سو می گذشتند سایه شان زمین...